خدا واقعيت مطلق و مبدأ هستي - یگانگی خدا

خدا واقعيت مطلق و مبدأ هستي

انسان موجودي واقعيت گر است . نوزاد انسان از ساعت اول زندگي كه در جستجوي پستان مادر است ، پستان مادر را به عنوان يك واقعيت جستجو مي كند . تدريجاً كه جسم و ذهن كودك رشد مي كند به آنجا مي رسد كه ميان خود و اشياء تفكيك مي كند ؛ اشيائ را به عنوان اموري بيرون از خود و جدا از خود مي نگرد . با اينكه رابط او و اشياء يك سلسله انديشه است و او از انديشه به عنوان يك وسيله ، يك رابطة عمل ، استفاده مي كند و مي داند واقعيت اشياء غير از انديشه هايي است كه او در ذهن خويش دارد .

واقعيتهايي كه انسان از راه حواس خود درك مي كند كه مجموع آنها را جهان مي ناميم ، اموري هستند كه خصوصياتي ذيل از آنها جداناشدني است .

 

1

محدوديت :

موجودات محسوس و مشهود ما ، از كوچكترين « ذره » تا بزرگترين « ستاره » ، محدودند ، يعني به يك قطعه مكان خاص و به يك فاصله زمان خاص ، اختصاص دارند ؛ در خارج آن قطعه از مكان يا آن امتداد از زمان ، وجود ندارند .

بعضي از موجودات ، مكان بزرگتر و يا زمان طولاني تري را اشغال مي كنند و بعضي مكان كوچكتر و زمان كوتاه تري را ، اما بالأخره همه محدودند به بخشي از مكان وب ه قدري از زمان .

2

تغيير :

موجودات جهان همه متغير و متحول و ناپايدارند . هيچ موجودي در جهان محسوس به يك حال باقي نمي ماند ، يا در حال رشد و تكامل است و يا در حال فرسودگي و انحطاط . يك موجود مادي محسوس ، در تمام دورة هستي خود يك دورة مبادلة مستمر را در متن واقعيت خود طي مي كند ، يا مي گيرد و يا مي دهد ، و يا هم مي گيرد و هم مي دهد ؛ يعني يا چيزي از واقعيت اشياء ديگر را مي گيرد و جزء واقعيت خود مي سازد و يا چيزي از واقعيت خود را تحويل بيرون مي دهد و يا هر دو كار را انجام مي دهد ، و به هر حال هيچ موجود مادي ثابت و يكنواخت باقي نمي ماند . اين خاصيت نيز شامل عموم موجودات اين جهان مي باشد .

 

3

وابستگي :

از جملة ويژگيهاي اين موجودات وابستگي است . به هر موجودي كه مي نگريم آن را « وابسته » و « مشروط » مي يابيم ؛ يعني وجودش وابسته و مشروط به وجود يك يا چند چيز ديگر است ، بطوريكه اگر آن موجودات ديگر نباشند ، اين موجود هم نخواهد بود . هرگاه در متن واقعيت اين موجودات دقت كنيم ، آنها را توأم با « اگر » و يا « اگرها » ي زيادي مي بينيم . در ميان محسوسات ، موجودي نمي يابيم كه بلاشرط و به طور مطلق ( رها از قيد وجودات ديگر كه بود و نبود ساير موجودات برايش يكسان باشد ) بتواند موجود باشد . همه وجودهايي « مشروط » مي باشند ؛ يعني هر كدام بر تقدير وجود يك شي ء ديگر موجود مي باشند و آن ديگري نيز به نوبة خود بر تقدير وجود يك موجود ديگر و همين طور ...

 

4

نيازمندي :

موجودات محسوس و مشهود ما به دليل وابستگي و مشروط بودن نيازمندند . نيازمند به چه ؟ به همة شرايط بيشماري كه به آن شرايط وابسته هستند و همچنين هر يك از آن شرايط نيز به نوبة‌خود نيازمند به يك سلسله شرايط ديگر مي باشد . در همة موجودات محسوس موجودي نتوان يافت كه « به خود » باشد ؛ يعني از غير خود بي نياز باشد و با فرض نيست شدن غير خود ، بتواند موجود بماند . اين است كه فقر ، احتياج و نيازمندي سراسر اين موجودات را فرا گرفته است .

 

 

 

 

5

نسبيت :

موجودات محسوس و مشهود ، چه از نظر اصل هستي و چه از نظر كمالات هستي ، موجوداتي نسبي مي باشند ؛ يعني اگر في المثل آنها را به بزرگي و عظمت يا به توانايي و قدرت و يا به جمال و زيبايي و يا به سابقه و قدمت و حتي به هستي و « بود » توصيف كنيم ، از جنبة مقايسه با اشياء ديگر است . مثلاً اگر مي گوييم خورشيد بزرگ است ، يعني نسبت به ما و زمين ما و ستارگاني كه جزء منظومة خورشيدي ما هستند ، بزرگ است . اما همين خورشيد نسبت به برخي ستارگان كوچك است . و اگر مي گوييم قدرت فلان كشتي يا فلان حيوان زياد است ، يعني با مقايسه با قدرت انسان يا ضعيف تر از انسان . همچنين جمال و زيبايي و علم و دانايي ، حتي هستي و بود يك چيز ، نسبت به هستي و بود ديگر ، « نمود » است . هر هستي و هر كمال و هر دانايي و هر جمال و هر قدرت و عظمت و هر جلالي را كه در نظر بگيريم نسبت به پايين تر از خود است ، اما بالاتر از آن هم مي توان فرض كرد و نسبت به آن بالاتر ، همة اين صفات تبديل به ضد خود مي شود ، يعني نسبت به بالاتر بود ، نمود و كمال ، نقص و دانايي ، جهل و جمال ، زشتي و عظمت و جلال ، حقارت مي شود .

نيروي عقل و انديشة انسان كه بر خلاف حواس ، تنها به ظواهر قناعت نمي كند و شعاع خويش را تا درون سراپردة هستي نفوذ مي دهد ، حكم مي كند كه هستي نمي تواند منحصر و محدود به اين امور محدود و متغير و نسبي و مشروط و نيازمند بوده باشد .

اين سراپردة هستي كه در مقابل خويش مي بينيم در مجموع به خود ايستاده است و تكيه به خويشتن دارد . ناچار حقيقت نامحدود و پايدار و مطلق و غير مشروط و بي نياز كه تكيه گاه همة هستيها مي باشد و در همة ظروف و همة زمانها حضور دارد ، موجود است و گرنه سراپردة هستي نمي توانست روي پاي خود بايستد ؛ يعني اساساً سراپردة هستي در كار نبود ، عدم و نيستي محض در كار بود .

قرآن كريم خداوند را با صفاتي از قبيل « قيوم » ، و « غني » ، « صمد » ياد مي كند و به اين وسيله يادآوري مي كند كه سراپرده هستي نيازمند به حقيقتي است كه « قائم » به آن حقيقت باشد . آن حقيقت ، تكيه گاه و نگهدارندة‌ همة چيزهاي محدود نسبي و مشروط است . او بي نياز است ، زيرا همه چيز ديگر نيازمند است . او « پر » و كامل ( صمد ) است ، زيرا همه چيز ديگر غير از او از دورن خالي است و نيازمند به حقيقتي است كه درون او را از هستي « پر » كند .

قرآن كريم موجودات محسوس و مشهود را « آيات » ( نشانه ها ) مي نامد ؛ يعني هر موجودي به نوبة خود نشانه اي از هستي نامحدود و از علم ، قدرت ، حيات و مشيت الهي مي باشد . از نظر قرآن مجيد سراسر طبيعت مانند كتابي است كه از طرف مؤلفي دانا و حيكم تأليف شده است و هر سطر بلكه هر كلمه اش نشانه اي از دانايي و حكمت بي منتهاي مولف خود دارد . از نظر قرآن هر اندازه بشر با نيروي علم ، به شناخت اشياء نائل گردد ، بيش از پيش به آثار قدرت و حكمت و عنايت و رحمت الهي واقف مي گردد .

هر علمي از علوم طبيعت درعين اينكه از يك نظر طبيعت شناسي است ، از ديده اي ديگر و با نظري عميق تر ، خداشناسي است .

براي آنكه با منطق قرآن دربارة طبيعت شناسي به منظور خداشناسي آشنا شويم ، به عنوان نمونه يك آيه از آيات بسيار قرآن را در اين زمينه ذكر مي كنيم :

 

 

 

 

همانا در آفرينش آسمانها و زمين ، آمد و شد ( گردش ) شب و روز ، كشتيهايي كه به سود بشر دريا را طي مي كنند ، آبي كه خدا از بالا فرود مي آورد و بدين وسيله زمين مرده را از نو جان مي دهد و انواع جاندارها را در روي زمين مي پراكند ، چرخش بادها و ابر كه ميان زمين و آ‎سمان به كار گماشته شده است ، نشانه هايي بر وجود خداوند براي مردمي كه تعقل و تفكر مي كنند وجود دارد .

در آين آية كريمه و به جهان شناسي به طور عموم ، به صنعت كشتيراني ، به جهانگردي و منافع اقتصادي آن ، به علم كائنات جو ، به منشأ و ريشة باد و باران و حركت ابرها و به زيست شناسي و شناخت جانداران دعوت مي كند و تدبر در فلسفه هاي اين علوم را موجب خداشناسي مي داند .

صفات خدا

قرآن كريم مي گويد خداوند به همة صفات كمال متصف است : «                            » نيكوترين نامها و بالاترين اوصاف از آن اوست ، «                                       » صفات والا در سراسر هستي خاص اوست ؛ از اين رو خداوند حي است ، قادر است ، عليم است ، مريد است ، رحيم است ، هادي است ، خالق است ، حيكم است ، غفور است ، عادل است و بالأخره هيچ صفت كمالي نيست كه در او نباشد .

از طرف ديگر جسم نيست ، مركب نيست ، ميرنده نيست ، عاجز نيست ، مجبور نيست ، ظالم نيست .

دستة اول كه صفات كمالي است و خداوند به آنها متصف است « صفات ثبوتيه » ناميده مي شود و دستة دوم كه از نقض و كاستي ناشي مي شود و خداوند از اتصاف به آنها منزه است « صفات سلبيه » ناميده مي شود .

ما خدا را ، هم « ثنا » مي گوييم و هم « تسبيح » مي كنيم . آنگاه كه او را ثنا مي گوييم ، اسماء حسني و صفات كمالية او را ياد مي كنيم و آنگاه كه او را تسبيح مي گوييم ، او را از آنچه لايق او نيست منزه و مبرا مي شماريم و در هر دو صورت ، معرفت او را براي خودمان تثبيت مي كنيم و به اين وسيله خود را بالا مي بريم .

 

 

 

 

يگانگي خدا

خداوند متعال مثل و مانند و شريك ندارد . اساساً محال است كه خداوند مثل و مانند داشته باشد و در نتيجه به جاي يك خدا ، دو خدا يا بيشتر داشته باشيم ؛ زيرا دو تا سه تا و يا بيشتر بودن ، از خواص مخصوص موجودات محدود نسبي است ؛ دربارة موجود نامحدود و مطلق ، تعدد و كثرت معني ندارد. مثلاً ما مي توانيم يك فرزند داشته باشيم و هم مي توانيم دو فرزند يا بيشتر داشته باشيم ؛ مي توانيم يك دوست داشته باشيم و هم مي توانيم دو دوست و يا بيشتر داشته باشيم . زيرا فرزند و يا دوست ، هر كدام يك موجود محدود است و موجود محدود مي تواند در مرتبة خود مثل و مانندي داشته باشد و در نتيجه تعدد و كثرت بپذيرد ؛ اما موجود نامحدود ، تعدد پذير نيست . مثال ذيل هر چند از يك نظر كافي نيست ولي براي توضيح مطلب مفيد است .

دربارة ابعاد جهان مادي و محسوس ، يعني جهان اجسام كه مشهود و ملموس ماست ، دانشمندان دو گونه نظر داده اند : برخي مدعي هستند كه ابعاد جهان نامحدود است ، يعني اين جهان محسوس به جايي مي رسد كه در آنجا ديگر تمام مي شود ؛ ولي برخي ديگر مدعي هستند كه ابعاد جهان مادي ، نامحدود است و از هيچ طرف پايان نمي پذيرد ؛ جهان ماده ، اول و آخر و وسط ندارد . اگر ما جهان ماده و جسم را محدود بدانيم يك پرسش براي ما مطرح مي شود و آن اينكه : آيا جهان مادي جسماني يك است يا بيشتر ؟ ولي اگر جهان نامحدود باشد ، ديگر فرض جهان جسماني ديگر غير اين جهان نامعقول است ؛ هرچه را كه جهان ديگر فرض كنيم عين اين جهان يا جزئي از اين جهان است .

اين مثال مربوط است به جهان اجسام و وجودهاي جسماني كه محدود و مشروط و مخلوق آفريده شده اند و هيچ كدام واقعيت شان ، واقعيت مطلق و مستقل و قائم بالذات نيست . جهان مادي در عين اينكه از نظر ابعاد نامحدود است ، از نظر واقعيت محدود است و چون بنا به فرض از نظر ابعاد نامحدود است ، دوم برايش فرض نمي شود .

خداوند متعال وجود نامحدود و واقعيت مطلق است و بر همة اشياء احاطه دارد و هيچ مكان و زماني از او خالي نيست و از رگ گردن ما به ما نزديكتر است ؛ پس محال است كه مثل و مانندي داشته باشد ، بلكه مثل و مانند برايش فرض هم نمي شود .

بعلاوه ما آثار عنايت و تدبير و حكمت او رادر همة موجودات مي بينيم و در سراسر جهان ، يك ارادة واحد و مشيت واحد و نظم واحد مشاهده مي كنيم و اين خود نشان مي دهد كه جهان ما يك كانوني است نه دو كانوني و چند كانوني .

گذشته از اينها اگر دو خدا و يا بيشتر مي بود ، الزاماً دو اراده و دو مشيت و يا بيشتر دخالت داشت و همة‌ آن مشيتها به نسبت واحد در كارها مؤثر مي بود و هر موجودي كه مي بايست موجود باشد ، بايد درآن واحد دو موجود باشد تا بتواند به دو كانون منتسب باشد و باز هر يك از آن دو موجود نيز به نوبة خود دو موجود باشند و در نتيجه هيچ موجودي پديد نيايد و جهان نيست و نابود باشد . اين است كه قرآن كريم مي گويد :

 

 

اگر خدايان متعدد غير از ذات احديت وجود مي داشت آسمان و زمين تباه شده بودند .

 

عبادت و پرستش

شناخت خداي يگانه به عنوان كاملترين ذات با كاملترين صفات ، منزه از هر گونه نقص و كاستي ، و شناخت رابطة او با جهان كه آفرينندگي و نگهداري و فياضيت ، عطوفت و رحمانيت است ، عكس العملي در ما ايجاد مي كند كه از آن به « پرستش » تعبير مي شود.

پرستش نوعي رابطة خاضعانه و ستايشگرانه و سپاسگزارانه است كه انسان با خداي خود برقرار مي كند . اين نوع رابطه را انسان تنها با خداي خود مي تواند برقرار كند و تنها در مورد خداوند صادق است ؛ در مورد غير خدا نه صادق است نه جايز . شناخت خداوند به عنوان يگانه مبدأ هستي و يگانه صاحب و خداوند گار همه چيز ، ايجاب مي كند كه هيچ مخلوقي را در مقام پرستش شريك او نسازيم .

قرآن كريم تأكيد و اصراز زياد دارد بر اينكه عبادت و پرستش بايد مخصوص خدا باشد ؛ هيچ گناهي مانند شرك به خدا نيست .

اكنون ببينيم پرستش يا عبادت كه مخصوص خداست و انسان نبايد اين رابطه را جز با خداوند با هيچ موجود ديگري برقرار كند ، چيست و چگونه رابطه اي است .

 

تعريف پرستش

براي اينكه مفهوم و معني پرستش روشن شود و تعريف صحيحي بتوانيم از آن به دست دهيم لازم است دو مقدمه ذكر كنيم :

1. پرستش يا قولي است يا عملي . پرستش قولي عبارت است از يك سلسله جمله ها و اذكار كه به زبان مي گوييم ، مانند قرائت حمد و سوره و اذكاري كه در ركوع و سجود و تشهد نماز مي گوييم و ذكر لبيك كه در حج مي گوييم . پرستش عملي مانند قيام و ركوع و سجود در نماز يا وقوف عرفات و مشعر و طواف در حج . غالباً عبادتها ، هم مشتمل است بر جزء قولي و هم بر جزء عملي ، مانند نماز و حج ، كه هم بر جزء قولي مشتمل اند و هم بر جزء عملي .

2.  اعمال انسان بر دو نوع است :

بعضي از اعمال خالي از منظور خاص است و به عنوان علامت يك چيز ديگر صورت نمي گيرد ، بلكه صرفاً به خاطر اثر طبيعي و تكويني خودش صورت مي گيرد. مثلاً يك كشاورز از آن جهت يك سلسله كارهاي مربوط به كشاورزي را انجام مي دهد كه اثر طبيعي آن كارها را بگيرد. كشاورز كازهاي كشاورزي را به عنوان سمبل و علامت و به عنوان ابراز يك سلسله مقصودها و احساسها انجام نمي دهد . همچنين يك خياط در كارهاي خياطي . ما كه ازمنزل به طرف مدرسه حركت مي كنيم از حركت خود جز رسيدن به مدرسه نظري نداريم . نمي خواهيم با اين كار خود يك منظور ديگر ابراز كرده باشيم .

ولي برخي از كارها را به عنوان علامت يك سلسله مقصودها و ابراز نوعي احساسات انجام مي دهيم ، مانند اينكه به علامت تصديق سرخود را رو به پايين مي آوريم و به علامت فروتني ، دم در مي نشينيم و به علامت تعظيم و تكريم شخص ديگر خم مي شويم.

بيشترين كارهاي انسان از نوع اول است و كمترين آن از نوع دوم ؛ ولي به هر حال قسمتي از كارهاي انسان از اين نوع است كه كاري براي ابراز مقصودي و نشان دادن احساسي صورت مي گيرد . اين نوع كار در حكم كلمات و الفاظ و لغات مستعمل و رايج است كه براي افادة يك منظور و ابراز يك نيت به كار مي رود .

اكنون كه اين دو مقدمه دانسته شد مي گوييم پرستش ، چه قولي و چه عملي ، يك كار « معني دار » است . انسان با اقوال عابدانة خويش حقيقت بلكه حقايقي را ابراز مي دارد و با اعمال عابدانة خود ، از قبيل ركوع و سجود و وقوف و طواف و امساك ، همان را مي خواهد بگويد كه با اذكار قولي خود مي گويد .

 

روح عبادت و پرستش

آنچه انسان در عبادت قولي و عملي خود ابراز مي دارد چند چيز است :

1.  ثنا و ستايش خدا به صفات و اوصافي كه مخصوص خداست ؛ يعني اوصافي كه مفهومش كمال مطلق است ، مثلاً علم مطلق ، قدرت مطلقه ، اراده مطلقه . معني كمال مطلق و علم مطلق و قدرت و ارادة مطلقه اين است كه محدود و مشروط به چيزي نيست و مستلزم بي نيازي خداوند است .

2.  تسبيح و تنزيه خدا از هر گونه نقص و كاستي از قبيل فنا ، محدوديت ، ناداني ، بخل ، ستم و امثال اينها .

3.  سپاس و شكر خدا به عنوان منشأ اصلي خيرها و نعمتها و اينكه نعمتهاي ما همه و همه از اوست و غير او وسيله هايي است كه او قرارداده است .

4.  ابراز تسليم محض و اطاعت محض در برابر او و اقرار به اينكه او بلاشرط مطاع است و استحقاق اطاعت و تسليم دارد . او از آن جهت كه خداست شايستة فرمان دادن است و ما از آن جهت كه بنده هستيم . شايستة اطاعت و تسليم در برابر او .

5.  او در هيچ يك از مسائل بالا شريك ندارد . جز او كامل مطلق نيست ؛ جز او هيچ ذاتي منزه از نقص نيست ؛ جز او كسي منعم اصلي و منشاأ تاصلي نعمتها كه همة سپاسها به او برگردد نيست ؛ جز او هيچ موجودي استحقاق مطاع محض بودن و تسليم محض در برابر او شدن را ندارد . هر اطاعتي مانند اطاعت پيامبر و امام و حاكم شرعي اسلامي و پدر و مادر يا معلم بايد به اطاعت از او ورضاي او منتهي شود و گجرنه جايز نيست .

اين است عكس العملي كه شايستة يك بنده در مقابل خداي بزرگ است و جز در مورد خداي يگانه در مخورد هيچ موجودي ديگر نه صادق است نه جايز .  


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







بسیج

بسیج دانش آموزی

بسیج دانش آموزی داراب

بسیج دانش آموزی هنرستان داراب

بسیج دانش آموزی هنرستان فنی هفده شهریور داراب